ای خداوندی که پیش طبع فیاضت سحاب


بی حیا شخصی بود گر دعوی رادی کند

مرکب عزمت به هر میدان که برخیزد ز جا


گوی خاکی در رکابش جنبش بادی کند

همتت گر ملک باقی را نماید التفات


هر گیاهی بعد ازین در باغ شمشادی کند

ور کنی هندوی کیوان را به دربانی قبول


مقبل جاوید گردد زین فرج شادی کند

با حریف رای تو گردون همی ریزد به طرح


مهره سیمین انجم و آن ز استادی کند

صاحبا داد سخن من داده ام در روزگار


آسمان بر من نمی شاید که بیدادی کند

از برای بنده بنیادی نهادی سخت نیک


زودتر ترسم که گردون سست بنیادی کند

گردن من بنده گر آزاد گردانی زدین


تا بود از بندگیت بنده آزادی کند

جاودان پاینده بادی تا به یمن دولتت


این خراب آباد دنیا جنت آبادی کند